after/chapter 203


HELLO DIRECTIONERS!


ترجمه افتر 3


ARCHIVE


OLDER POSTS


Other !

Designed By: Kafshdozak-skin !
Edited By: ►1D Tools◄
Dont Copy Ps!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





after/chapter 203
1d | دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:, | 21:1 | |



"من میرم تسارو پیدا کنم. بعد ما میتونیم گورمون رو از اینجا گم کنیم"
.با خشم گفتم و داشتم جوش میاوردم
من زیر لبم گفتم و واسھ پیدا کردن پیراھن بنفش تسا راھرو رو گشتم
یھ دست روی شونھ ام قرار گرفت.دستای لیام. من دستشو نزدم کنار
"ما بیرونیم. من باید واسھ تشکر از چند نفرچندتا برگھ رو امضا کنم. بیرون میبینمت"
پدرم و لیام برگشتن بھ اون اتاق کنفرانس لعنتی و من بازم تو راھرو گشتم. اون کدوم گوریھ؟ اون نمیتونھ
رفتھ باشھ.کدوم گوری میتونھ رفتھ باشھ؟
من بھ طرز بدی بیرون دستشویی زنونھ وایسادم. شک داشتم درو باز کنم و اسم اونو بین دخترای دانشگاه
کھ داشتن ازش میومدن بیرون صدا کنم یا نھ. اونا داشتن با صدای بلند حرف میزدن تا توجھ منو بھ
.خودشون جلب کنند
"سلام"
.من توجھ اونو بھ خودم جلب کردم
اون دختر سبزه عینک خودشو صاف کردو با چشای گرد بھم نگاه کرد
"اونجا یھ دختر با پیراھن بنفش نبود؟"
من بھ دستشویی اشاره کردم
اون دختر سبزه آروم خندید دوست بلوند قد بلندش با آرنج زد بھ پھلوش و زیر گوشش یھ چیزی زمزمھ
کرد
"میخوای جوابمو بدی یا نھ؟"
من بھش پریدم و این رفتار بچگونشو تموم کردم
"نھ اینجا نیست"
اون دختر قد بلند اینو گفت
واقعا این لعنتی انقد سخت بود؟
قبل از اینکھ اونا پچ پچ کردن درباره ی بی ادب بودنم رو شروع کنن من رفتم بیرون
تنھا جایی کھ میتونست باشھ اینجا بود و شاید اون تو ماشین باشھ؟
وقتی بھ بیرون قدم گذاشتن. باد دوروبرم میوزید. صدای گریھ کردن یکی رو شنیدم کھ انتظار نداشتم
بشنوم. برگشتم . اون اونجاست... اونا اونجان. تسا و زین
"اگھ تو بھم بگی ھیچ حسی بھم نداری. ھیچی. من از ھری شکایت نمیکنم"
زین بھ تسا گفت
اون لعنتی اینجا چھ غلطی میکنھ. چرا تسای احمق داره با اون حرف میزنھ؟ کدوم قسمت از اینکھ بھش
گفتم از اون دور باشھ رو نفھمید
"چی؟"
اون دستشو جلوی خودش تکون داد
اون بھتره اینو بھش بگھ.بھش بگھ کھ باھاش کاری نداره و دیگھ ھیچوقت نمیخواد قیافھ ی نحسشو ببینھ
"من اینو نمیخوام. نمیخوام ھیچوقت باھات حرف نزنم"
اینو گفت و وجودمو پاره کرد
پس تو چی میخوای؟ چون تو ھم بھ اندازه ی من اینجا گیج شدی. تو بھ من اس میدی و باھام قرار"
میزاری. تو منو بوسیدی. با من روی یھ تخت خوابیدی. ھمیشھ میومدی سمت من وقتی اون بھت صدمھ
"میزد. پس تو از من چی میخوای؟
اون سرش داد زد و من یھ قدم بھشون نزدیک شدم
با اینکھ من از دستش عصبانیم اون حق نداره سرش داد بزنھ
نمیدونم چی میخوام از تو و من اونو دوست دارم و این ھیچوقت تغییر نمیکنھ. متاسفم من بھت یھ چیزایی"
"...گفتم کھ گیج کندده بود ولی من
"بھم بگو چرا میخوای ھفتھ ی بعد بری سیاتل و ھنوز بھ اون چیزی نگفتی؟"
اون داد زد و مستقیم بھ من نگاه کرد
"نمیدونم.ھروقت فرصت مناسب پیش اومد میخوام بھش بگم"
سیاتل؟
"تو بھش نمیگی چون میدونی اون ترکت میکنھ"
"...اون...خب"
اون با مکس گفت
"حدس بزن چی تسا؟ تو بعدن میتونی ازم تشکر کنی"
"واسھ چی؟"
بھ نیشخند از روی رضایت رو صورت زین مالیک معلوم شد
"واسھ اینکھ من بھ جات بھ اون گفتم"
زین دستشو آورد بالا و بھ من اشاره کرد و من دیدم تسا یھو خشکش زد
.این قرار نیست اتفاق بیوفتھ. این نمیتونھ اتفاق بیوفتھ. اون ھیچوقت بدونھ اینکھ بھم بگھ ترکم نمیکنھ
چشای وحشیھ زین داشت با تمسخر بھم نگاه میکرد و من داشتم فکرای داغونمو مرتب میکردم. اون وقتی
برگشت سمت من مردمک چشاش بخاطر سوپرایز بزرگ شده بودن و چشای توسیش گرد شدن و از حدفھ
داشت میزد بیرون
"...ھری"
.صداش آروم بود. تو باد محو شده بود
مطمئن نیستم چی بگم.من ھمینطور کھ دھنم باز بود وایساده بودم و دوباره بستم و دوباره باز کردم. چندبار
اینکارو کردم تا اینکھ کلمھ ھا ازش بیان بیرون
"پس این نقشھ ی تو بود؟"
.سعی کردم بگم
اون موھاشو از رو صورتش زد کنار و فورا اخم کرد.دستاشو کشید رو بازوش و بعد جلوی سینش نگھ
.داشت
"...نھ ھری. اینطوری نیست. من"
"شما دوتا باھم یکی شدین نھ؟ تو"
من بھ اون حروم زاده اشاره کردم
تو نقشھ کشیدی و دور از چشم من میخواستی رو دوست دختر من یھ حرکتی بزنی دوباره و دوباره. مھم"
نیست کھ من چیکار کنم. مھم نیست چند بار بھت مشت زدم. ولی تو دور از چشم من مثھ ترسوھا یھ
"کارایی میکنی
"اون اینکارو میکنھ"
اون جرات کرد حرف بزنھ
"و تو"
من بھ اون دختر بلوند کھ قلبمو زیر پاشنھ ھای تیزش لھ کرده بود اشاره کردم
تو، تو بھ بازی دادنم ادامھ دادی. تو وقتی کھ دورو برم بودی جوری رفتار میکردی کھ بھم اھمیت میدی"
ولی تو این مدت داشتی نقشھ میکشیدی تا منو ترک کنی.میدونستی من ھیچوقت نمیام سیاتل ولی بدون اینکھ
"بھم بگی خواستی از اینجا بری
"...بخاطر ھمین بھت نگفتم ھری. چون میدونستم نمیای باھام و من"
"چرت و پرت نگو"
اینو گفتم و اون دستشو گذاشت رو سینش طوری کھ حرفام قلبشو بھ درد آورد
.شاید اینکارو کردم
.شاید واقعا میخواستم اینکارو کنم
اون چطور تونست منو اینجوری تحقیر کنھ؟ اونم جلوی زین؟
"چرا اون اینجاست؟"
من ازش پرسیدم . زین اصلا لبخندش کم نشد وقتی تسا بھش نگاه کرد وبعد بھ من نگاه کرد
"من ازش خواستم منو اینجا ببینھ"
"البتھ کھ تو اینکارو کردی.بفرما دوباره شما دوتا یھ چیزایی بینتونھ"
من فقط میخواستم درباره ی شکایت حرف بزنم. من دارم سعی میکنم بھ تو کمک کنم ھری...خواھش"
"میکنم بھم گوش بده
اون یھ قدم بھ سمتم برداشت و موھاشو زد کنار
"چرت میگی .من کل مکالمھ تونو شنیدم. اگھ تو نمیخوای اونو ببینی جلوی من بھش بگو اینو"
چشای پر از اشک اون داشتن از من خواھش میکردن کھ بیخیال شم و اینکھ اونو جلوی من تحقیر نکنم.
.اما اون نظرمو عوض نمیکنھ
"ھمین الان وگرنھ دیگھ باھات کاری ندارم"
این کلمھ ھا مثھ اسید زبونمو سوزوند
"من تورو نمیخوام زین"
.حرفاش با ترس و خشم بود و میدونم با گفتن این حرفا داره اذیت میشھ
"اصلا؟"
.اینو پرسیدم و لبخند زین کم کم از بین رفت
"اصلا"
اون اخم کرد و زین دستشو کشید لای موھاش
"تو ھیچوقت دیگھ نمیخوای اونو دوباره ببینی"
اینو گفتم
"فقط بس کن تنھاش بزار.من.گرفتم.تو مجبور نیستی اینکارو کنی تسا. گرفتم"
زین نفرت انگیز بنظر میرسھ مثھ یھ بچھ ی ناراحت
"...تسا"
تو نگاش پر از تنفر بود و نزدیک بود منو بندازه رو زانوھام و یھ قدم بھ سمتم برداشت
نھ .من اینکارو نمیکنم چون میخوام با اون باشم.چون این درست نیست. من دوستت دارم. فقط تو. ولی تو"
".فقط داری اینکارو واسھ ثابت کردن یھ چیزی انجام میدی و من تو این بھت کمکی نمیکنم
.اون از تو دھن لپشو گاز گرفت و داشت سعی میکرد گریھ نکنھ
من چھ غلطی دارم میکنم؟
"من دارم میرم خونھ ھروقت خواستی درباره ی سیاتل حرف بزنی من اونجام"
و بعد از این اون برگشت تا بره
"تو راھی نداری برگردی خونھ "
.من صداش کردم
میتونم بگم وقتی اون خواست از دستم فرار کنھ بھ اینش فکر نکرده بود. حتی اون ممکنھ بیشتر ازم
.عصبانی بشھ وقتی وسط این موقعیت صداش کردم
"من اونو میرسونم"
اگھ من تو این موقعیت لعنتی نبودم اونم بخاطر تو حتما میکشتمت.فقط استخوناتو نمیخوام بشکونم، میخوام"
"جمجمھ تو دربیارم و بازش کنم و نگات کنم کھ داری خون ریزی میکنی
"تمومش کن"
.تسا بھم گفت و گوشاشو گرفت
"...تسا اگھ تو"
زین بھ آرومی بھش گفت
"زین من بخاطر تموم کارایی کھ برام کردی ازت ممنونم ولی تو واقعا باید بس کنی"
.تسا سعی کرد محکم بگھ ولی بھ طرز بدی شکست خورد
بعد از اینکھ زین واسھ آخرین بار آه کشید برگشت و رفت
"من دارم میرم اگھ میخوای باھام بیای پس بیا دنبالم"
تا رفتم تو پارکینگ سمت ماشینم ،پدرم و لیام یھو ظاھر شدن البتھ.من صدای پاشنھ ی کفش تسارو از پشتم
شنیدم
"ما داریم میریم"
من بھشون گفتم قبل از اینکھ چیزی بگن
"من زود بھت زنگ میرنم"
تسا بھ لیام گفت
"تو ھنوز چھارشنبھ میخوای بری؟"
لیام از اون پرسید
"معلومھ کھ میرم"
.تسا با یھ لبخند مصنوعی میخواست ترس تو چشاشو پنھون کنھ
لیام بھم خیره شد .و معلوم بود جو بینمون رو متوجھ شده. یعنی لیام درمورد نقشھ ی تسا چیزی میدونست؟
.اون حتما بھش کمک کرد تدارکاتشو ببینھ
من سوار ماشین شدم. حتی سعی نکردم بی صبریمو پنھون کنم
من فورا صدای رادیو رو کم کردم و اون کمربندشو بست
"زودباش بگو"
تسا گفت
ھیچ احساساتی تو صداش نبود
"چی؟"
"زودباش سرم داد بزن.میدونم میخوای اینکارو کنی"
من با این حرفش سکوت کردم. من نقشھ کشیده بودم سرش داد بزنم ولی وقتی اون حرفمو گوش کرد باعث
.شد غافل گیر بشم. معلومھ کھ قبول کرد. اون چیزیھ کھ اتفاق میوفتھ ھمیشھ
"خب؟"
لباشو روھم فشار داد
"من نمیخوام سرت داد بزنم"
تسا واسھ یھ لحظھ بھم خیره شد و بعد حواسشو گذاشت بھ بیرون
"من نمیدونم چیکار کنم غیر از اینکھ سرت دادبزنم. مشکل اینجاست"
من از روی تسلیم شدن آه کشیدم و سرمو گذاشتم رو فرمون ماشین
"من دور از چشم تو و از قصد این نقشھ رو نکشیدم"
"ولی اینطور بنظر میاد"
"من ھیچوقت اینکارو باھات نمیکنم. من دوستت دارم"
.این کلمھ ھاش رفت تو وجودم و عصبانیتمو از بین برد
تو بھ زودی میخوای از اینجا بری. نمیدونم حتی کی میخوای بری. ماباھم زندگی میکنیم ما باھم رو یھ"
"تخت میخوابیم تسا و تو بھ این راحتی میخوای منو ترک کنی ؟من ھمیشھ میدونستم اینکارو میکنی
اعتراف کردم
من صدای باز شدن کمربندشو شنیدم و اون یھ ثانیھ بعد رو پام نشستھ بود. دستای سردشو دور گردنم حلقھ
کرد و صورت خیسش رو گذاشت رو سینم
"از رو من برو کنار"
من دستاشو از دور گردنم باز کردم
"تو چرا ھمیشھ وانمود میکنی من میخوام ترکت کنم؟"
اون محکم تر بغلم کرد
"چون تو اینکارو میکنی"
من واسھ ترک کردن تو بھ سیاتل نمیرم. واسھ خودم و کارم اونجا میرم. ھمیشھ این برنامھ ی من بود کھ"
بھ اونجا برم و این یھ فرصت عالیھ. من اینو وقتی بھ آقای ونس گفتم کھ ما داشتیم تصمیم میگرفتیم درباره
ی خودمون چیکار کنیم. من چندبار نقشھ کشیده بودم بھت بگم ولی تو ھمیشھ حرفمو قطع میکردی و
"دوست نداشتی دربارش حرف بزنی
"تو چطور جرات میکنی اینو بندازی تقصیر من؟"
اونطور کھ میخواستم صدام قانع کننده نبود
بھ تموم چیزی کھ میتونم فکر کنم اینھ کھ اون چمدونشو جمع کنھ و بدون ھیچی از اینجا بره. فقط با یھ
.یادداشت چرت و پرت رو پیشخون
"من اینکارو نمیکنم ولی میدونم تو حمایتم نمیکنی. تو میدونی این چقد برام مھمھ"
پس میخوای چیکار کنی؟ اگھ تو بری من نمیتونم بدون تو باشم. من دوستت دارم تسا اما نمیخوام بیام"
"سیاتل
چرا؟ تو حتی نمیدونی ممکنھ از اونجا خوشت بیاد و دوستش داشتھ باشی. ما حداقل میتونین تلاش کنیم و"
"اگھ تو خوشت نیومد میتونیم بریم انگلیس. شاید
اون با دودلی پیشنھاد داد
"تو ھم نمیدونی ممکنھ خوشت بیاد یا نھ. من متاسفم ولی تو باید انتخاب کنی یا من یا سیاتل"
اون بھم نگاه کرد و بدون اینکھ چیزی بگھ رفت رو صندلیھ خودش نشست
"تو مجبور نیستی ھمین الان تصمیم بگیری . اما زمان داره میگذره"
من ماشینمو روشن کردم و از پارکینگ اومدم بیرون
"باورم نمیشھ تو داری منو مجبور بھ انتخاب میکنی"
.اون بھ من نگاه نکرد
تو میدونستی من چھ حسی بھ سیاتل دارم. تو خوش شانسی من خونسردیمو حفظ کردم وفتی دیدم تو با"
"اونی
"من خوش شانسم؟"
اون با طعنھ گفت
امروز از ھمین الانشم افتضاح بود. بیا دربارش دعوا نکنیم. من تا جمعھ ازت جواب میخوام یا اینکھ تا"
"اون موقع تو میخوای بری
این فکر باعث شد موھای تنم سیخ بشھ
من میدونم اون منو انتخاب میکنھ. اون باید اینکارو کنھ. ما میتونیم بریم انگلیس و از ھمھ ی این چیزای
مزخرف دور بشیم. اون ھیچی درباره ی از دست دادن کلاسای امروز نگفت. من خوشحالم چون دیگھ
.نمیخوام درباره ی از دست دادن کلاساش باھاش بحث کنم
تو داری خیلی خودخواه میشی"
اون بھم گفت
.من باھاش بحث نمیکنم. چون میدونم اون درست میگھ
نھ تو نمیتونی بھم بگی خودخواه وقتی نقشھ ی ترک کردنم رو کشیدی. تو کجا میخوای بری؟ تو اصلا"
"جایی رو داری؟
"نھ میخواستم فردا صبح اینکارو کنم. ما چھارشنبھ قراره واسھ مسافرت با خانوادت بریم"
یھ لحظھ فکر کردم اون منظورش بھ کیاست؟
"ما؟"
"خودت گفتی میخوای بری"
"من ھنوز دارم سعی میکنم تورو از رفتن بھ سیاتل منصرف کنم تسا"
میدونم یھ عوضیم ولی این دیگھ خیلی افتضاحھ
"و بیا یادمون نره تو بھ زین زنگ زدی"
اینو اضافھ کردم
اون ساکت موند وقتی من داشتم تو خیابون خلوت رانندگی میکردم. من باید چندبار بھش نگاه میکردم تا
.مطمئن شم ھنوز خواب نباشھ
"تو الان نمیخوای باھام حرف بزنی؟"
.من بالاخره ازش پرسیدم وقتی بھ پارکینگ نزدیک شدیم
"نمیدونم چی بگم"
صدای اون آروم و از روی تسلیم شدن بود
لعنتی بابای عوضیش تو اپارتمانمونھ
"ھنوز پدرت اینجاست؟"
"نمیدونم. اون دیگھ کجا میتونھ بره"
اون بھ من نگاه نکرد
"وقتی رفنیم بالا من ازش میپرسم کدوم گوری میخواد بره؟"
"نھ خودم میبرمش"
.حتی اون وقتی داشت کنارم راه میرفت انگار خیلی ازم دور بود
شما انتظار داشتین ھری اینجوری رفتار کنـــــھ؟ ھمھ فکر میکردین الان قاطی میکنھ :دی
.نظرتون چی بود درباره ی این قسمت؟ شما بھ تسا حق میدیدن یا بھ ھری . انصافا
رای یادتون نره. قسمت قبلی خیلی کم رای داشت


نظرات شما عزیزان:

maill
ساعت22:04---9 آبان 1393
tnx
پاسخ:خواهش عشقم


atena
ساعت0:55---9 آبان 1393
مرسییییییییییییییییییییییییییی ییی!
فقط بقیرو زود تر بزار!
پاسخ:فردا حتما میزارم


اوا
ساعت12:59---8 آبان 1393
عالی بود ولی ترو خدا بعدی رو زود تر بزار
در ضمن حق با تسا س
پاسخ:چشم


melika
ساعت21:30---6 آبان 1393
من ک انصافا ب تسا حق میدم........هری داره اونو از تمام ارزوهاش منع موکونه:///////
به هر حال مرسی ک گذاشتی و امیدوارم دفه ی بعدی انقد طول نکشه:||||||||
به هر حال بازم مسی
پاسخ:طول نمیکشه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: